ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام هادی(ع):
خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را به سوی نادانی و خواری میکشاند.
بحارالانوار، ج. ۶۹، ص. ۲۰۰
محمود آموزگار: از اهمیت کتابفروشی ها غافل نشویم
برگزاری نمایشگاه به اتکاء یارانه، زمینهساز رقابت نابرابر بین دو حلقه زنجیره نشر یعنی ناشران و کتابفروشان است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در چند سال گذشته، عزم جدی برای توجه بیشتر به کتابفروشان داشته و بهنظر میرسد تخصیص این یارانهها به ناشران حاضر در نمایشگاه مجازی کتاب نقیض این حمایتها باشد؛ بنابراین در قالب جدید برگزاری نمایشگاه باید اهمیت کتابفروشیها در نظر گرفته شود. مهارت استفاده از فناوری دیجیتال به برگزارکنندگان نمایشگاه مجازی کمک میکند تا زمینه حضور کتابفروشیها در این قالب دیده و شاید بخشی از فرآیند توزیع به کتابفروشیها محول شود؛ بهعبارت دیگر اطلاعات کتابفروشیها به دادههای سامانه نمایشگاه مجازی کتاب افزوده و تحویل کتاب از سوی آخرین حلقه نشر انجام شود و بهره ببرند. فرصت بررسی و مطالعه بیشتری فراهم شده تا مسائل و معضلات نشر به حداقل برسد.
نایب رئیس اول اتحادیه ناشران و کتاب فروشان تهران و مدیر انتشارات کتاب آمه درباره نمایشگاه مجازی کتاب تهران با ابینا صحبت کرد
ایدهآلها و واقعیتها در دوران امروز چه هستند و چگونهاند
دوباره باید از نو آغاز کرد و ساخت
پیام دهکری
بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما
گاهی این سؤال مطرح میشود که در شرایط موجود باید چه کرد و آیا سراسر باید ضعفها و مشکلات را دید و گله کرد یا باید کاری کرد. بیننگاه واقعبینانه و نگاه منفیگرا تفاوتهایی وجود دارد که جز با درایت نمیتوان به آن رسید و پاسخی برایش پیدا کرد. چه فرق میکند مرکزیتی بهنام تهران با شهری کوچک اما پر از ظرفیت مثلاً لاهیجان یا هرکجای دیگر این کشور؛ مهم این است که نباید به انسداد فکر و کار برسیم و بگذاریم چیزی حرکت را از ما بگیرد، اگر در این وضعیت قرار بگیریم حتماً باید کاری کرد. کاری که من کردم این بود آمدم به لاهیجان و سعی کردم نقطه شروعی باشم. ایمان دارم خوشبختی و پیشران شدن در یک جامعه محقق نمیشود مگر از خروجی سرشار از ادراک واقعیت یک جامعه؛ یعنی هرچقدر نگاه من واقعبینانه باشد، امکان خوشبختی من در فراروی بیشتر خواهد بود، واقعگرایی یعنی اینکه هستن امروز من چیست؛ بهطور واقعی نه بهشکل آرمانی. باید حواسمان باشد به این نکته که ما در نسبتی از حرکت بهسمت یک آرمان شهر ذهنی حرکت میکنیم اما با گامهای واقعی. وقتی واقعی حرکت میکنیم، طبیعتاً با همه چیز منطقی برخورد میکنیم. آن چیزی که شاید باعث شده من همچنان در لاهیجان باشم توجه در این نکته است که بر خلاف خیلی از آدمها با لاهیجان بهعنوان مدینهفاضله برخورد نکردم بلکه اینطور اندیشیدم که این شهر هم مثل هر جای دنیا سختیها و دشواریهای خودش را در درونش دارد و البته کلی آدم مهربان و خوب. حال اگر بخواهیم این مسأله را در بستر هنر و خصوصاً تئاتر بررسی کنیم باید بگوییم که یکی از اشکالات و نقدهایی که میتوانیم به طور جدی به ساختار هنر خصوصاً در حوزه تئاتر داشته باشیم، این است که هنر تئاتر سالهای سال از جامعه دور شد و بعد هم که تمنای بازگشت بهسمت جامعه داشت، بیشتر به سمت سطحینگری حرکت کرد؛ یعنی دچار عوامزدگی شد. باور من این است که اگر به تودهها نزدیک شویم، آن هم نه با نگاه و موضع از بالا به پایین و دانا به جاهل، بلکه از موضع یک انسان به انسان، بشدت میتوانیم همافزایی داشته باشیم و عموم مردم در هر سطحی میتوانند روی کاری که ما میخواهیم انجام بدهیم تأثیر بگذارند و آن اثر هنری، حال تئاتر باشد یا... هم برآمده از درد همین مردم خواهد بود. بنابراین در یک نظام هارمونیک ما بستههایی را مهیا میکنیم که باعث خوشگذرانی یا لذت یا کیف بسیاری از آدمها هم خواهد شد و از طرفی به ظرفیتهای هنر این مملکت افزوده خواهد کرد. مسأله دیگر شاید به شخص برمیگردد. برای من همینها کافی است. من هیچ وقت در زندگی زیادهخواه نبودم که امروز بگویم این یا آن را میخواهم و فردا چیز دیگری طلب کنم. همیشه دلم میخواهد با همین قناعت زندگی کنم. این همان جملهای بود که وقتی عزم مهاجرت به لاهیجان را کردم با خودم گفتم. گفتم: دوباره باید هفده ساله شوم و دوباره آغاز کنم.
بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما
گاهی این سؤال مطرح میشود که در شرایط موجود باید چه کرد و آیا سراسر باید ضعفها و مشکلات را دید و گله کرد یا باید کاری کرد. بیننگاه واقعبینانه و نگاه منفیگرا تفاوتهایی وجود دارد که جز با درایت نمیتوان به آن رسید و پاسخی برایش پیدا کرد. چه فرق میکند مرکزیتی بهنام تهران با شهری کوچک اما پر از ظرفیت مثلاً لاهیجان یا هرکجای دیگر این کشور؛ مهم این است که نباید به انسداد فکر و کار برسیم و بگذاریم چیزی حرکت را از ما بگیرد، اگر در این وضعیت قرار بگیریم حتماً باید کاری کرد. کاری که من کردم این بود آمدم به لاهیجان و سعی کردم نقطه شروعی باشم. ایمان دارم خوشبختی و پیشران شدن در یک جامعه محقق نمیشود مگر از خروجی سرشار از ادراک واقعیت یک جامعه؛ یعنی هرچقدر نگاه من واقعبینانه باشد، امکان خوشبختی من در فراروی بیشتر خواهد بود، واقعگرایی یعنی اینکه هستن امروز من چیست؛ بهطور واقعی نه بهشکل آرمانی. باید حواسمان باشد به این نکته که ما در نسبتی از حرکت بهسمت یک آرمان شهر ذهنی حرکت میکنیم اما با گامهای واقعی. وقتی واقعی حرکت میکنیم، طبیعتاً با همه چیز منطقی برخورد میکنیم. آن چیزی که شاید باعث شده من همچنان در لاهیجان باشم توجه در این نکته است که بر خلاف خیلی از آدمها با لاهیجان بهعنوان مدینهفاضله برخورد نکردم بلکه اینطور اندیشیدم که این شهر هم مثل هر جای دنیا سختیها و دشواریهای خودش را در درونش دارد و البته کلی آدم مهربان و خوب. حال اگر بخواهیم این مسأله را در بستر هنر و خصوصاً تئاتر بررسی کنیم باید بگوییم که یکی از اشکالات و نقدهایی که میتوانیم به طور جدی به ساختار هنر خصوصاً در حوزه تئاتر داشته باشیم، این است که هنر تئاتر سالهای سال از جامعه دور شد و بعد هم که تمنای بازگشت بهسمت جامعه داشت، بیشتر به سمت سطحینگری حرکت کرد؛ یعنی دچار عوامزدگی شد. باور من این است که اگر به تودهها نزدیک شویم، آن هم نه با نگاه و موضع از بالا به پایین و دانا به جاهل، بلکه از موضع یک انسان به انسان، بشدت میتوانیم همافزایی داشته باشیم و عموم مردم در هر سطحی میتوانند روی کاری که ما میخواهیم انجام بدهیم تأثیر بگذارند و آن اثر هنری، حال تئاتر باشد یا... هم برآمده از درد همین مردم خواهد بود. بنابراین در یک نظام هارمونیک ما بستههایی را مهیا میکنیم که باعث خوشگذرانی یا لذت یا کیف بسیاری از آدمها هم خواهد شد و از طرفی به ظرفیتهای هنر این مملکت افزوده خواهد کرد. مسأله دیگر شاید به شخص برمیگردد. برای من همینها کافی است. من هیچ وقت در زندگی زیادهخواه نبودم که امروز بگویم این یا آن را میخواهم و فردا چیز دیگری طلب کنم. همیشه دلم میخواهد با همین قناعت زندگی کنم. این همان جملهای بود که وقتی عزم مهاجرت به لاهیجان را کردم با خودم گفتم. گفتم: دوباره باید هفده ساله شوم و دوباره آغاز کنم.
شهروند مجـــازی
یگانه خدامی
#کرونا
بالا رفتن آمار مبتلایان به کرونا و هشدارهایی که درباره موج چهارم این بیماری داده میشود باعث شده کرونا بیشتر مورد توجه قرار گیرد. آماری که درباره افزایش شهرهای نارنجی داده شد در شبکههای اجتماعی بازتاب زیادی داشت و کادر درمان که در شبکههای اجتماعی حضور دارند چند روزی است از بالا رفتن آمار مراجعه کنندگان به بیمارستان با علائم کرونا مینویسند و دیگران را به رعایت پروتکلهای بهداشتی دعوت میکنند. در میان این بحثها مسأله واکسن همچنان از موضوعات مورد بحث در این شبکهها و بین کاربران است: «تهران، هرمزگان و یزد روند روبه رشد آمار مبتلایان به کرونا را نشان میدهند. ابراز نگرانی از افزایش شهرهای نارنجی مطرح شده است»، «افزایش شهرهای نارنجی کشور از ۱۸ شهر به ۳۶ شهر. به گفته حریرچی معاون کل وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، تعداد شهرهای نارنجی پرخطر کشور در ۱۰ روز اخیر از ۱۸ به ۳۶ شهر و شهرهای زرد نیز از ۱۳۰ به ۱۷۸ شهر افزایش یافته و این زنگ خطر بزرگی برای ماست.»، «احساس میکنم موج چهارم کرونا داره شروع میشه. تعداد مبتلایان کرونا به هفت هزار نفر رسید، قاتل زنجیرهای آماده موج چهارم میشه، مراقب باشیم»، «حالا شاید باورتون نشه ولی آژانسهای مسافرتی دارن تور برگزار میکنن وسط این پاندمی و موج چهارم. کنترلی هم نیست.»، «موج چهارم کرونا از امروز بهصورت رسمی شروع به داغون کردن کادر درمان کرد. هم اکنون اینجانب هیچ گونه فرقی با یک جنازه ندارم.»، «صدای آژیر قرمز موج چهارم کرونا با عادی سازیهای گسترده و برگزاری میهمانیها و دورهمیها در سطح کشور به صدا درآمده است. اوضاع کرونایی شهرهای کشور دلالت از ۲ برابر شدن تعداد شهرهای نارنجی طی ۲ هفته است. خیز چهارم کرونا این بار به سمت جوانان است.»
تصاویر تلخ میانکاله
تلف شدن پرندههای میانکاله چند روزی است در شبکههای اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. اتفاق تلخی که دوباره تکرار شده و عکسها و فیلمهای آن بازنشر میشود و کاربران خواستار مشخص شدن علت اصلی این مسأله هستند: «سال قبل همین موقعها که بیش از ۴۰ هزار پرنده در میانکاله تلف شد امسال هم دوباره شروع شد تا الان نزدیک ۱۵۰۰ پرنده تلف شد و طبق معمول هیچ کسم کاری نمیکنه»، «دامنه تراژدی مرگ پرندگان مهاجر تالاب میانکاله همچنان در حال گسترش است. تعداد پرندگان مهاجر تلف شده در تالاب میانکاله تاکنون به حدود ۲۰۰۰ قطعه رسیده است.»، «خبر آلودگی میانکاله به سم بوتولیسم تازگی ندارد این احتمال بارها طرح و رد شد. این موضوع با کالبدشکافی چند لاشه در مکانهای مختلف تالاب و در دورههای زمانی مختلف و نمونهبرداری از آب با احتمال خطای بسیار کم قابل تشخیص بود. باید هزاران پرنده میمردند تا این ایده بررسی دقیق شود؟»، «چرا مرگ این همه پرنده تو میانکاله توجه کسی رو جلب نمیکنه؟»، «تا الان حدود دو هزار پرنده مهاجر آبزی در میانکاله تلف شدند. پارسال هم سی هزار پرنده مردند. دلیل؟ هنوز روشن نیست و کسی نیاز نمیبینه توضیحی دربارهش بده.»، «با حجم بالای فاضلاب و پساب چه میتوان جز مردن این اکوسیستم انتظار داشت. فاضلاب تمام مزارع پرورش ماهی، سموم شالیزارهای برنج، پسابهای صنعتی جای تمام جریانهای آب ورودی به میانکاله را گرفتند. حالا تالاب در خود میمیرد و با خود تمام زندگیهای وابسته را نیز به اعماق زخمی و چرکین خود میکشد.»
نگاهی به دفتر شعر «مارمولکهای هاچبک» اثر اکبر اکسیر
اکسیر طنز
ارمغان بهداروند
شاعر
طنز، نه تولید تکلیفی لبخند که اتفاقاً زاده شدن غریزی اعتراضی است که رسانه هنر را برای دیده شدن و شنیده شدن انتخاب کرده است. شاید اگر قرار باشد با طرح مقدمهای به اثری تازه از «اکبر اکسیر» متصل شویم، همین طرح وجه اعتراضی طنز کفایت میکند. آن چه که اکسیر از آن به «طنز فرانو» یاد کرده است مواجهه مسئولانه با زندگی در قالب هشدارهای هوشیاریآفرین است. انتقال به موقع اتفاق، کنشگری موجز شاعر و غلبه رواننویسی از مهمترین مؤلفههایی است که در این وضعیت مستقر شده است. دغدغه شاعر با دقیقههای زیستی مردم کوک شده است و هر آنچه که شاید کمتر اذن ورود به دایره تولیدات ادبی امروز پیدا میکند، صریح و صادقانه در متن موجودیت پیدا میکند؛ موجودیتی که گاه بیشتر از کیفیت ادبی ارزش پیدا میکند. اکسیر با تأکید بر طنز موقعیت، خالق آثاری است که به آمایش ادبی و پردازش شاعرانه روزگار خود متمرکز هستند. مجموعه «مارمولکهای هاچبک» تازهترین طنزنوشته اوست که در تولد یکسالگی «کرونا» و اتفاقاً با غلبه مضمونی کرونا منتشر گردیده است. هشتاد کوتاهنوشته طنز که بلایا و مصائب مردم این روزگار و رویدادهای پیدا و پنهان آن را پیش چشم دارد. مهمترین وجه متمایز این مجموعه، مکانیزم غافلگیری در متن است که مخاطب را از یکنواختی و استقرار در وضعیت خنثی خارج میسازد و به تقلیل و تقبیح رویکردها میپردازد. سپیدمویتر شدن اکسیر از بیپرواییهای محتوایی و مچگیریهای سیاسی اجتماعی او نکاسته است. غنیمتی که زاده فلسفه زیستی شاعر و جهان ذهنی اوست و هیچ تناقضی با حیات هنری او ندارد. این مجموعه در ایامی منتشر شده است که حال و احوال جامعه با حجمی رهاشده از اضطراب و اضطرار دچار اختلال است و شاید طرح لبخندی هر چند مؤجز برای ساکنان جزایر کرونایی فضیلتی محسوب شود. به مرور دو شعر از این دفتر که به همت نشر مروارید منتشر گردیده است، مطالعه «مارمولکهای هاچبک» را به مخاطبان ارجمند پیشنهاد میدهم:
دو هفته تعطیل است/ دُرناها از ترس آنفلوانزا/ به جنوب میروند/ مسافران از ترس کرونا به شمال/ پلیس راه اطلاعیه میدهد نه شمال نه جنوب/ وضعیت قرمز است/ دُرناها برمیگردند/ مسافران میمانند!
دکانها را بستیم/ تا در خانه بمانیم/ کرونا بیاید و برود/ به پلیس راه دروغ گفتیم/ رفتیم دورهمی/ کرونا آمد با ما دست داد/ ما را بوسید، بغل کرد/ ما دیگر نتوانستیم/ به پلیس راه دروغ بگوییم!
شاعر
طنز، نه تولید تکلیفی لبخند که اتفاقاً زاده شدن غریزی اعتراضی است که رسانه هنر را برای دیده شدن و شنیده شدن انتخاب کرده است. شاید اگر قرار باشد با طرح مقدمهای به اثری تازه از «اکبر اکسیر» متصل شویم، همین طرح وجه اعتراضی طنز کفایت میکند. آن چه که اکسیر از آن به «طنز فرانو» یاد کرده است مواجهه مسئولانه با زندگی در قالب هشدارهای هوشیاریآفرین است. انتقال به موقع اتفاق، کنشگری موجز شاعر و غلبه رواننویسی از مهمترین مؤلفههایی است که در این وضعیت مستقر شده است. دغدغه شاعر با دقیقههای زیستی مردم کوک شده است و هر آنچه که شاید کمتر اذن ورود به دایره تولیدات ادبی امروز پیدا میکند، صریح و صادقانه در متن موجودیت پیدا میکند؛ موجودیتی که گاه بیشتر از کیفیت ادبی ارزش پیدا میکند. اکسیر با تأکید بر طنز موقعیت، خالق آثاری است که به آمایش ادبی و پردازش شاعرانه روزگار خود متمرکز هستند. مجموعه «مارمولکهای هاچبک» تازهترین طنزنوشته اوست که در تولد یکسالگی «کرونا» و اتفاقاً با غلبه مضمونی کرونا منتشر گردیده است. هشتاد کوتاهنوشته طنز که بلایا و مصائب مردم این روزگار و رویدادهای پیدا و پنهان آن را پیش چشم دارد. مهمترین وجه متمایز این مجموعه، مکانیزم غافلگیری در متن است که مخاطب را از یکنواختی و استقرار در وضعیت خنثی خارج میسازد و به تقلیل و تقبیح رویکردها میپردازد. سپیدمویتر شدن اکسیر از بیپرواییهای محتوایی و مچگیریهای سیاسی اجتماعی او نکاسته است. غنیمتی که زاده فلسفه زیستی شاعر و جهان ذهنی اوست و هیچ تناقضی با حیات هنری او ندارد. این مجموعه در ایامی منتشر شده است که حال و احوال جامعه با حجمی رهاشده از اضطراب و اضطرار دچار اختلال است و شاید طرح لبخندی هر چند مؤجز برای ساکنان جزایر کرونایی فضیلتی محسوب شود. به مرور دو شعر از این دفتر که به همت نشر مروارید منتشر گردیده است، مطالعه «مارمولکهای هاچبک» را به مخاطبان ارجمند پیشنهاد میدهم:
دو هفته تعطیل است/ دُرناها از ترس آنفلوانزا/ به جنوب میروند/ مسافران از ترس کرونا به شمال/ پلیس راه اطلاعیه میدهد نه شمال نه جنوب/ وضعیت قرمز است/ دُرناها برمیگردند/ مسافران میمانند!
دکانها را بستیم/ تا در خانه بمانیم/ کرونا بیاید و برود/ به پلیس راه دروغ گفتیم/ رفتیم دورهمی/ کرونا آمد با ما دست داد/ ما را بوسید، بغل کرد/ ما دیگر نتوانستیم/ به پلیس راه دروغ بگوییم!
دوسه جمله درباره جشن نامه استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
کشف قاره جدید در اطلس فرهنگ جهان
از هیچ کس شنفتنی نیست ادعا کند که ایرانِ هفت هزارساله را دوباره کشف کرده است مگر آنکه مدعی، محمدعلی اسلامی ندوشن باشد. او البته داعیهای در کشف ندارد اما آثارش گواهند که به رگ و ریشه یک پیکره پیر و کهنسال، سفری اکتشافی و جسورانه داشته است و نوشتههایش سفرنامهای دیده گشا هستند از سیاحت هوشمندانه و مغازله عاشقانه او روی تن ایران. سوغات اسلامی ندوشن از این سفر تغزلی، کشف یک «دفینه تمدنی» و چشاندن لذت هماغوشی با آن است.
او انگار در این دفینه، لوحی یافته به خطی نو؛ و همه عمر را در رمزگشایی از این هیروگلیف تمدنی به سرآورده است. حاصل این رمزگشایی، کشف ایران بهعنوان یک جهان بینی و رهیافت زندگی است. او ایران را از یک جغرافیا و یک تاریخ به سمت یک وضعیت فرهنگی میجهاند؛ نوعی «جغرافیای جهش یافته» که درخت و دره و کوه و کناره و برکه و بیابانش جان دارند و شیوهای ممتاز و متمایز در زیستن را رقم میزنند. به اعتبار همین سفر اکتشافی پیروزمندانه و پرتره تازهای که محمدعلی اسلامی ندوشن از میهن ترسیم کرده میتوان ادعا کرد که او کاشف دوباره ایران است. بیگمان ایران او را از یاد نخواهد برد همان طور که او خود مردی است که هیچ گاه ایران را از یاد نبرد. در پاسداشت این کاشف جسور، به تازگی جشن نامه شایستهای منتشر شده است که در حکم کلید قلعه شخصیتی اوست: «مردی که ایران را از یاد نبرد». کتاب به اهتمام محمد جواد حق شناس در 5 فصل و 404 صفحه از سوی نشر بامداد نو روانه بازار فرهنگ شده است.معماری جشن نامه، دقیق و مدبرانه است. در مدخل کتاب، بر حسب دو گفتوگو با اسلامی ندوشن، روایتی خودنوشت از سوانح زندگی او فراهم آمده است که سیمای نجیب یک جست و جوگر فرهنگ ایران را بازنمایی میکند. او در این متن خلاق، مینیاتور دقیقی از عمر بلندش را برمی سازد. نثر درخشان اسلامی ندوشن که در سرگذشت نامه خودنوشت او (روزها / 4 جلد) به اوج میرسد و نمونهای ماندگار از نویسندگی خلاق را رقم میزند در همین متن نیز مشهود است. فصل دوم، اسلامی ندوشن را در آینه آثار و منتقدانش مینمایاند. فصل سوم یک گفتوگوی بلند جمعی به همراه چندنامه به/از بزرگان میآید. در فصل چهارم مقالات و یادداشتهایی درباره اسلامی ندوشن عرضه شده است که همگی دقیق و دیده گشا و خواندنی هستند. مقاله «حرفهای فرزند ایران تنها» از استاد مصطفی ملکیان، ماهیت و مأموریت علمی اسلامی ندوشن را که اصالت بخشیدن به فرهنگ است به بهترین شکل ممکن مینمایاند. مقاله «روشنفکر فرهنگ مدار» از محمد صادقی نیز در همین مسیر، نکات روشنگر و راهنمایی عرضه میدارد. فصل پنجم هم استاد را به روایت تصویر نشان میدهد. «مردی که ایران را از یاد نبرد» از نمونههای خواندنی و خوش سلیقه در عرصه جشن نامهنویسی است؛ نمونهای که یک خوشه شیرین از بوته انگوری افکار یک صاحبنظر میچیند. اگر پایی برای به باغ رفتن و دستی برای میوه چیدن ندارید سراغ این خوشه آماده بروید.
مردی که ایران را از یاد نبرد
به اهتمام محمد جواد حق شناس
ناشر: بامداد نو
با روایتگری سرلشکر شهید علی صیاد شیرازی
کلاهدوز گفت: باید در ارتش بمانیم
در خیابان بزرگمهر اصفهان در حال رانندگی با ژیان بودم که ناگهان دیدم عدهای از مزدوران رژیم که لباس شخصی داشتند، جلوی مردم را میگیرند. در دستشان چماق بود و با تهدید و خشونت به رانندهها میگفتند: باید یک عکس شاه بچسبانی پشت شیشه ماشین. اگر نداری، یک اسکناس بچسبان که عکس شاه هم در آن باشد. من با بی اعتنایی به تهدید آنها حرکت کردم. یکی از آنها با چماق زد به شیشه خودروی من. عصبانی شدم و از شدت خشم، نگه داشتم و با پرخاش شدیدی پیاده شدم و رفتم به طرفش. فرار کرد. دنبالش کردم، دیدم که رفت و پشت سر یک پلیس پناه گرفت. من آمدم شروع کردم به پرخاش کردن و به آن پلیس گفتم: تو اینجا ایستادهای و این احمقها دارند با مردم این طور رفتار میکنند؟ احساس کردم آن پلیس خیلی رغبت ندارد که از اینها حمایت کند و همین طوری با لبخند به من گفت: که شما ببخشید، رضایت بدهید، اشکال ندارد.
یک بار که مردم انقلابی در خیابان استانداری اصفهان در مقابل هتل عالیقاپو تجمع کرده بودند ناگهان در وسط سخنرانی آقای پرورش، سر و صدای جمعیت بلند شد. نگو استاندار وقت هم آمده و نشسته است در جلسه. مردم داد میزدند: این نماینده طاغوت باید برود بیرون. هر چه آقای پرورش گفت: بفرمایید بنشینید، بگذارید گوش کنند، اشکال ندارد. گفتند: نه باید برود. آخر دیدند که مردم آرام نمیشوند. حضرت آیتالله ربانی شیرازی رفت پشت تریبون. با صدای جالب و گیرا که به دل همه مینشست شروع کردن به درود فرستادن به مردم: درود به شما مردم غیور و سلحشور. عزیزان، توجه کنید ما بایستی صدای مستقیم خودمان را به طریقی به گوش طاغوت برسانیم، چه اشکالی دارد؟ ایشان نماینده طاغوت است. آمده، بگذار خودش بداند و بفهمد چه میگوییم و برود به آنها که شعور ندارند بفهماند. شاید هم برای خودش خیر شود و هم برای شما و هم به طاغوت اثر کند، ما بالاخره باید صدای خودمان را برسانیم. این حرفهای ایشان تأثیر کرد و مردم ساکت شدند و گذاشتند استاندار تا آخر بماند.
سرتیپ شهید حسن اقارب پرست یک روز از من دعوت کرد که بروم شیراز. ما هم با خانواده رفتیم و مهمان خانوادگی ایشان شدیم. تا رسیدیم آنجا گفت: امشب من جلسه دارم ولی شما اگر رسیدی برو شاهچراغ، آنجا آیتالله دستغیب سخنرانی دارد.
ما رفتیم شاهچراغ. موقع آمدن دیدیم دور تا دور میدان پلیس و کامیونهای پر از نیروهای مسلح ارتشی مستقر شدهاند. در مسجد جامع سخنرانی بود. خانمها جدا بودند و آقایان هم جدا. ما رفتیم در مرز بین خانمها و آقایان نشستیم که کنار هم باشیم که همدیگر را گم نکنیم. آیتالله دستغیب در تخطئه کردن جشن هنر شیراز چنان مطالب را عریان و باز میگفت و لعنت به طاغوت میفرستاد. فریاد مردم بلند شده بود در تخطئه کردن جشن هنر، که نمیگذاریم برگزار شود و باید تعطیل شود. آخر سخنرانی با همان لحن شیرین شیرازی به مردم هشدار داد: مردم عزیز! شما توجه بکنید منتظر فرصت هستند، منتظر بهانه هستند. بهانه به دست آنها ندهید. وقتی مراسم تمام شد با آرامش اینجا را ترک کنید و بروید که اینها بهانهجویی نکنند و ایجاد حادثه نشود. هنوز به دعا نرسیده بود که ارتشیها بین مردم، نارنجکهای اشکآور انداختند. گاز اشکآور اذیت میکرد و در ضمن انفجار ریختند به هم. درهای شاهچراغ را بسته بودند و فقط یک در بازارچه سرپوشیده باز بود ـ آن هم بسیار تنگ و باریک ـ پلیس هم به آنان حمله میکرد. زنها زیر دست و پا افتادند. کفشها یک طرف و چادرها یک طرف، اوضاع عجیبی بود. من هم خانمم را گم کردم و بچه هم در دست ما مانده بود. رفتم به یک طرف. همین طور که میرفتم نگاه میکردم که چه کسی غش کرده و نکند خانم ما جزو اینها باشد. افتاده بودند روی زمین چادر کشیده بودند روی آنها. کمی رفتم داخل، خانم را ندیدم و برگشتم به خط اول که جوانهای شیراز داشتند با پلیسها زد و خورد میکردند. ما آمدیم اول خط و گفتیم از آنجا شروع کنیم به جستجو برای پیدا کردن همسر. جوانها آمدند به طرف من و با خیرخواهی گفتند تو بچه همراه داری، اینجا چکار میکنی؟ گفتم: من خانمم را میخواهم. گفتند: اینجا خانمی نیست. عقبترها را بگرد. اینجا باشی بچه آسیب میبیند. من هم رفتم به طرف خیابان جلوی شاهچراغ و همسرم را پیدا کردم.
التهاب اجتماعی از آنجا اوج گرفت و پشت سر این حادثه، جشن هنر شیراز آن سال تعطیل شد و اصلاً اجرا نشد.
یک شب محمد کبریتی از افسرهای انقلابی، نزد من آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفت: صیاد! از یک طرف امام خمینی دستور داده که فرار کنید، ولی شما میگویید بمانیم برای اینکه باید در پادگانها باشیم. ما بالاخره روزی باید دست به اسلحه شویم. بعد گفت: من برای مبارزه مسلحانه طرحی دارم. ما باید یک جمع انقلابی مسلح آماده کنیم و همان موقع با همان اسلحهها بیرون بریزیم. گفتم: این دوتا اشکال دارد، یکی اینکه کجا بروی؟ چون باید خودت را مخفی کنی. پس باید محلی به نام مخفیگاه باشد. دوم اینکه حالا وقتی به مخفیگاه رسیدی باید چه کار بکنی؟ خیلی ناراحت بودیم و نمیدانستیم چه کنیم تا اینکه بعد از چند روز شهید حسن اقارب پرست از شیراز به تهران منتقل شد. و با پیشنهاد من یوسف کلاهدوز که برادر همسرش بود به اصفهان سفر کرد. به منزل ما آمدند. من همین مطلب را با تندی گفتم: که وضعیت ما چه میشود؟ تکلیف ما چه میشود؟ مگر امام نگفته از پادگانها فرار کنید؟ ما چه زمانی باید فرار کنیم؟ آنجا یکی دو نفر بودند که شهید یوسف کلاهدوز صلاح نمیدانست جلوی آنها حرف بزند و با یک طریقی با اشاره به من رساند که من بعداً میآیم و صحبت میکنیم. رفتند و بعدازظهر یا شب بود که کلاهدوز آمد خانه و از تشکیلات تهران صحبت کرد و توضیح داد که ما در تهران یک مرکزیتی تشکیل دادهایم و حتی در گارد شاهنشاهی هم نفوذ داریم. خیلیها اعلام آمادگی کردهاند و ما همه آنها را نپذیرفتهایم و داریم اوضاع را بررسی میکنیم. از طرفی با دفتر حضرت امام هم ارتباط داریم و به ما پیام میرسد و طبق آن عمل میکنیم. بنابراین دقت کنید: ما همه باید تا آخرین لحظه در محل کار خود باشیم چرا که اگر حادثهای بخواهد رخ دهد از چند نظر بایستی آماده باشیم و انجام وظیفه کنیم و اگر بخواهیم فرار کنیم نمیشود. من قانع شدم. او گفت: من یک نفر از بستگانم را که در اصفهان است رابط شما قرار میدهم تا اعلامیهها و نوارهای امام را به شما برساند.
آن شخص برای ما اعلامیه میآورد و ما اینها را بین پادگانها توزیع میکردیم. همچنین هر روز اطلاعات دست اول را برای ما میآورد و خیال ما راحت شده بود.
یک بار که مردم انقلابی در خیابان استانداری اصفهان در مقابل هتل عالیقاپو تجمع کرده بودند ناگهان در وسط سخنرانی آقای پرورش، سر و صدای جمعیت بلند شد. نگو استاندار وقت هم آمده و نشسته است در جلسه. مردم داد میزدند: این نماینده طاغوت باید برود بیرون. هر چه آقای پرورش گفت: بفرمایید بنشینید، بگذارید گوش کنند، اشکال ندارد. گفتند: نه باید برود. آخر دیدند که مردم آرام نمیشوند. حضرت آیتالله ربانی شیرازی رفت پشت تریبون. با صدای جالب و گیرا که به دل همه مینشست شروع کردن به درود فرستادن به مردم: درود به شما مردم غیور و سلحشور. عزیزان، توجه کنید ما بایستی صدای مستقیم خودمان را به طریقی به گوش طاغوت برسانیم، چه اشکالی دارد؟ ایشان نماینده طاغوت است. آمده، بگذار خودش بداند و بفهمد چه میگوییم و برود به آنها که شعور ندارند بفهماند. شاید هم برای خودش خیر شود و هم برای شما و هم به طاغوت اثر کند، ما بالاخره باید صدای خودمان را برسانیم. این حرفهای ایشان تأثیر کرد و مردم ساکت شدند و گذاشتند استاندار تا آخر بماند.
سرتیپ شهید حسن اقارب پرست یک روز از من دعوت کرد که بروم شیراز. ما هم با خانواده رفتیم و مهمان خانوادگی ایشان شدیم. تا رسیدیم آنجا گفت: امشب من جلسه دارم ولی شما اگر رسیدی برو شاهچراغ، آنجا آیتالله دستغیب سخنرانی دارد.
ما رفتیم شاهچراغ. موقع آمدن دیدیم دور تا دور میدان پلیس و کامیونهای پر از نیروهای مسلح ارتشی مستقر شدهاند. در مسجد جامع سخنرانی بود. خانمها جدا بودند و آقایان هم جدا. ما رفتیم در مرز بین خانمها و آقایان نشستیم که کنار هم باشیم که همدیگر را گم نکنیم. آیتالله دستغیب در تخطئه کردن جشن هنر شیراز چنان مطالب را عریان و باز میگفت و لعنت به طاغوت میفرستاد. فریاد مردم بلند شده بود در تخطئه کردن جشن هنر، که نمیگذاریم برگزار شود و باید تعطیل شود. آخر سخنرانی با همان لحن شیرین شیرازی به مردم هشدار داد: مردم عزیز! شما توجه بکنید منتظر فرصت هستند، منتظر بهانه هستند. بهانه به دست آنها ندهید. وقتی مراسم تمام شد با آرامش اینجا را ترک کنید و بروید که اینها بهانهجویی نکنند و ایجاد حادثه نشود. هنوز به دعا نرسیده بود که ارتشیها بین مردم، نارنجکهای اشکآور انداختند. گاز اشکآور اذیت میکرد و در ضمن انفجار ریختند به هم. درهای شاهچراغ را بسته بودند و فقط یک در بازارچه سرپوشیده باز بود ـ آن هم بسیار تنگ و باریک ـ پلیس هم به آنان حمله میکرد. زنها زیر دست و پا افتادند. کفشها یک طرف و چادرها یک طرف، اوضاع عجیبی بود. من هم خانمم را گم کردم و بچه هم در دست ما مانده بود. رفتم به یک طرف. همین طور که میرفتم نگاه میکردم که چه کسی غش کرده و نکند خانم ما جزو اینها باشد. افتاده بودند روی زمین چادر کشیده بودند روی آنها. کمی رفتم داخل، خانم را ندیدم و برگشتم به خط اول که جوانهای شیراز داشتند با پلیسها زد و خورد میکردند. ما آمدیم اول خط و گفتیم از آنجا شروع کنیم به جستجو برای پیدا کردن همسر. جوانها آمدند به طرف من و با خیرخواهی گفتند تو بچه همراه داری، اینجا چکار میکنی؟ گفتم: من خانمم را میخواهم. گفتند: اینجا خانمی نیست. عقبترها را بگرد. اینجا باشی بچه آسیب میبیند. من هم رفتم به طرف خیابان جلوی شاهچراغ و همسرم را پیدا کردم.
التهاب اجتماعی از آنجا اوج گرفت و پشت سر این حادثه، جشن هنر شیراز آن سال تعطیل شد و اصلاً اجرا نشد.
یک شب محمد کبریتی از افسرهای انقلابی، نزد من آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفت: صیاد! از یک طرف امام خمینی دستور داده که فرار کنید، ولی شما میگویید بمانیم برای اینکه باید در پادگانها باشیم. ما بالاخره روزی باید دست به اسلحه شویم. بعد گفت: من برای مبارزه مسلحانه طرحی دارم. ما باید یک جمع انقلابی مسلح آماده کنیم و همان موقع با همان اسلحهها بیرون بریزیم. گفتم: این دوتا اشکال دارد، یکی اینکه کجا بروی؟ چون باید خودت را مخفی کنی. پس باید محلی به نام مخفیگاه باشد. دوم اینکه حالا وقتی به مخفیگاه رسیدی باید چه کار بکنی؟ خیلی ناراحت بودیم و نمیدانستیم چه کنیم تا اینکه بعد از چند روز شهید حسن اقارب پرست از شیراز به تهران منتقل شد. و با پیشنهاد من یوسف کلاهدوز که برادر همسرش بود به اصفهان سفر کرد. به منزل ما آمدند. من همین مطلب را با تندی گفتم: که وضعیت ما چه میشود؟ تکلیف ما چه میشود؟ مگر امام نگفته از پادگانها فرار کنید؟ ما چه زمانی باید فرار کنیم؟ آنجا یکی دو نفر بودند که شهید یوسف کلاهدوز صلاح نمیدانست جلوی آنها حرف بزند و با یک طریقی با اشاره به من رساند که من بعداً میآیم و صحبت میکنیم. رفتند و بعدازظهر یا شب بود که کلاهدوز آمد خانه و از تشکیلات تهران صحبت کرد و توضیح داد که ما در تهران یک مرکزیتی تشکیل دادهایم و حتی در گارد شاهنشاهی هم نفوذ داریم. خیلیها اعلام آمادگی کردهاند و ما همه آنها را نپذیرفتهایم و داریم اوضاع را بررسی میکنیم. از طرفی با دفتر حضرت امام هم ارتباط داریم و به ما پیام میرسد و طبق آن عمل میکنیم. بنابراین دقت کنید: ما همه باید تا آخرین لحظه در محل کار خود باشیم چرا که اگر حادثهای بخواهد رخ دهد از چند نظر بایستی آماده باشیم و انجام وظیفه کنیم و اگر بخواهیم فرار کنیم نمیشود. من قانع شدم. او گفت: من یک نفر از بستگانم را که در اصفهان است رابط شما قرار میدهم تا اعلامیهها و نوارهای امام را به شما برساند.
آن شخص برای ما اعلامیه میآورد و ما اینها را بین پادگانها توزیع میکردیم. همچنین هر روز اطلاعات دست اول را برای ما میآورد و خیال ما راحت شده بود.
عکس نوشت
درباره تابلوی نقاشی «مادر ویستلر» جیمز مکنیل ویستلر که به «مونالیزای دوره ویکتوریایی» مشهور است قصههای مختلفی گفته میشود. آنا مکنیل ویستلر سوژه این نقاشی، زنی باسواد و جهان دیده بود که پس از آنکه همسرش در سال ۱۸۴۹ بر اثر ابتلاء به وبا درگذشت، در تمام زندگیاش سیاهپوش ماند. آنا ویستلر در لندن سوژه این تابلو شد اما گفته میشود او جایگزین کسی بود که نتوانسته بود به قرار برای خلق این تابلو نقاشی برسد یا میگویند در ابتدا قرار بود سوژه این نقاشی ایستاده باشد اما بهدلیل اینکه ایستادن برای مدت طولانی برای مادر ویستلر راحت نبود، قرار شد سوژه نقاشی روی صندلی بنشیند. این تابلو نقاشی از دوره ویکتوریایی تاکنون، بویژه در ایالات متحده امریکا بهعنوان نمادی از مادرانگی، محبت به والدین و ارزشهای خانوادگی شناخته میشود.
به نام تاریخ
19 بهمن
در روز سیصد و بیست و پنجم از سال میتوانیم از چهرههای مطرح هنرهای مختلف یاد کنیم که امروز سالروز تولد یا درگذشتشان است.
تولدها
چارلز دیکنز: 209 سال پیش در چنین روزی نویسنده مشهور انگلیسی به دنیا آمد. «یادداشتهای پیکویک» نخستین رمان چارلز دیکنز بود که سال 1837 منتشر شد و پس از آن رمانهای «الیور توئیست»، «ماجراهای نیکلاس نیکلبی»، «مغازه عتیقه فروشی»، «سرود کریسمس»، «دیوید کاپرفیلد»، «دوران مشقت»، «داستان دو شهر»، «آرزوهای بزرگ»، «عبور ممنوع» و «اسرار ادوین درود» را نوشت. دیکنز که برجستهترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا محسوب میشود سال 1870 درگذشت.
مجید میرفخرایی: طراح صحنه و لباس سینمای ایران سال 1329 در چنین روزی متولد شد. مجید میرفخرایی کارش را با فیلم «زنگها» در سال 1364 و بهعنوان دستیار صحنه آغاز کرد و پس از آن طراح صحنه و لباس فیلمهایی چون «حماسه مجنون»، «روز واقعه»، «رستاخیز» و «کفشهایم کو؟» و سریال «در چشم باد» و فصل دوم سریال «شهرزاد» بود.
تهمورس پورناظری: نوازنده سازهای تار، سه تار، تنبور و بربط سال 1355 متولد شد. تهمورس پورناظری که فرزند کیخسرو پورناظری و عضو گروه پورناظری هاست بهعنوان نوازنده در آلبومهای «رنگهای تعالی»، «حیرانی»، «افسانه تنبور»، «کرماشان»، «نسیم وصل» و «ناشکیبا» حضور داشته و آهنگساز آلبومها و تصنیفهای «نسیما»، «نه فرشتهام نه شیطان»، «سرزمین خورشید»، «لیلا خاتون»، «چوپی» و «مستان سلامت میکنند» بوده است.
سالروز تولد مجتبی مینوی نویسنده و مترجم، ژان فرانسوا رنوار نمایشنامه نویس فرانسوی، آدولف ساکس مخترع ساز ساکسیفون، جان ویلیامز آهنگساز امریکایی، کینگ ویدور فیلمساز امریکایی، زهرا صبری کارگردان، حامد همایون خواننده و حدیث میرامینی بازیگر هم امروز است.
درگذشت ها
سیاوش کسرایی: شاعر ایرانی سال 1374 در چنین روزی درگذشت. سیاوش کسرایی متولد 1305 بود و سال 1336 نخستین مجموعه شعرش بهنام «آوا» منتشر شد. پس از آن کسرایی منظومهها و مجموعههای «آرش کمانگیر»، «خون سیاوش»، «الف. با دماوند خاموش»، «ب. سنگ و شبنم»، «به سرخی آتش»، «چهل کلید»، «تراشههای تبر»، «هدیه برای خاک»، «ستارگان سپیده دم» و «هوای آفتاب» نوشت که «آرش کمانگیر» مشهورترین اثر اوست.
ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم و فریده صابری بازیگر هم در چنین روزی درگذشتند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
محمود آموزگار: از اهمیت کتابفروشی ها غافل نشویم
-
دوباره باید از نو آغاز کرد و ساخت
-
شهروند مجـــازی
-
اکسیر طنز
-
کشف قاره جدید در اطلس فرهنگ جهان
-
کلاهدوز گفت: باید در ارتش بمانیم
-
عکس نوشت
-
به نام تاریخ
اخبارایران آنلاین